اشک به زانو شده
پیس یهیو شده
سنگ ز روی خوشش
باز به زبان آمده
از جبر اتش بخوان
کوه به آتش بزار
کوره اتش بده
کورک الان آمده
این شدت از این رزین
سرخ شهیدان رزین
بر سر شیطان روی
دیو کشان امده
تازه با شاد اب خورد
از بقیار امده
بوی بهاران رسید
انچه دهان امده
از تو نشان امده
شاه جهان امده
کل بکشان کف بزن
راحت جان آمده
امده برپا کند
زهرچو از وا کند
شاهد حق بر سر
پیر و جوان آمده
من جلد تو هستم بر بام تو هستم
تو شمس منی من خورشید پرستم
مغرب همه اندوه اندوه غروب ات
ای قبله مشرق ثنا گوی تو هستم
ای نای گلویت همچون نی داوود
حکم آنچه تو گویی من لال تو هستم
گنجشک گلویم شرح است چو منصور
بر دار تو هستم غربال تو هستم
حیران تو گردد آن کس که بدیدت
آن دم چو برفتی صدبار شهیدت
میسوزم و نالم چون آتش نمرود
بازای گلستان بر داغ عبدیت
ای طاق ثریا طاقت بنمانده ست
مارا بستاند این ولوله بازار
ای از سر لطفش خوش در تو دمیده
هر دم که تو خواندیم انگار نه انگار
ای سرمه کشیده روز و شب مارا
ای سرو بریده نشناخته ما را
پایان بده جانا این آمد و شد را
راحت کن و بستان این خوف و رجا را
ای نای گلویت همچون نی داوود
حکم آنچه تو گویی من لال تو هستم
گنجشک گلویم شرح است چو منصور
بر دار تو هستم غربال تو هستم
تاج گذاری کند آمده کاری کند
بت شکند شاه ما بنده نوازی کند
ما بنوازیم نیست ناز بت بت شکن
بت بنوازد هر آن چنگ به سازی کند
آمده با قصد خود هرچه بت قادر است
با تبرش یک نفس دست درازی کند
خوی علی خوی او روی علی روی او
دست به زانو زند فتح اراضی کند
خوی علی خوی او روی علی روی او
دست به زانو زند فتح اراضی کند
تیغ کشاند به هر کس که به ناحق گرفت
عدل کشاند به هر قصد به قاضی کند
سر بزند آن که را خون خلایق مکید
آب رخ مردمان ریخت بازی کند
باز بگیرد خود آن آه دل مردمان
خود دل ایتام را آمده راضی کند
در نگشاید به آن ذات که پهلوی خلق
میشکند دم به دم بعد نمازی کند
تیغ به فرقش زنید شیر به زهرش کنید
شیرِ خدا باز خود بنده نوازی کند
لافتی ای پدر لافتی جز شما
فزت به ربک علی فرق تو را میخرم
همچو برادر شهید دست و سرم آن او
زهر بنوشم شها بنده شهیدت شوم
بنده سرافکنده ام در گذر از نطفه ات
قول دهم چون شما شیر خدایی روم
خوی علی خوی او روی علی روی او
دست به زانو زند فتح اراضی کند
خوی علی خوی او روی علی روی او
دست به زانو زند فتح اراضی کند
شبه علی میرود عزل به ما میرسد
دست خدا بر سرم او برسد در برم
شبه پیمبر کلان جامه ی تن همچو آن
جامه دران خواهمش از سر او نگذرم
باید الله با تیر علی ذوالفقار
سینه ی گردن کشان اذن دهد میدرم
خوی علی خوی او روی علی روی او
دست به زانو زند فتح اراضی کند
خوی علی خوی او روی علی روی او
دست به زانو زند فتح اراضی کند
زنده کنی جان من جان چو تفتان من
روح دهی مرده ام مرده ی گریان من
ای همه ی جان من رونق دکان من
کی بگشایی دری بر در زندان من
اشک امانم برید بغض گلویم درید
کاش فراوان شوی بر شب باران من
ریح شما را فقط خود بدهی رایحه ها
هیچ شبم بی تو نیست رایح و ریحان من
هر چه که دارم ز تو کاش ز خود داشتم
پیش تو قربان کنم شاهد قربان من
هر چه سیه در من است شر شیطان کشاند
نور بفرمای نور بر رخ سوزان من
روح شما از الست پاک به جانم رسید
رو سیه از رویتان رحمت و رحمان من
جبر چه باشد ز تو راه خطا اختیار
در تو نگنجد خطا فرصت جبران من
صبر کنم در رخت تا که شروعم رسد
رخت ببندم ز خاک اول و پایان من
کبر چو شیطان بود شهر الف این بود
در پس کبر آمدی اکبر اوزان من
کبر چو شیطان بود شهر الف این بود
در پس کبر آمدی اکبر اوزان من